مجله خبری روزلاگ: در این مطلب به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم، ماه پیروزی خون بر شمشیر، مجموعه مطالبی خواندنی از روضه حربن یزید ریاحی تا نماز عشق امام در ظهر عاشورا تقدیم شده است. با ما همراه باشید:
نماز امام در ظهر عاشورا/ دو رکعت نماز عشق
همواره از سوی دشمنان این سوال مطرح می شد که آیا لازم است در روز عاشورا در این میدان جنگ امام حسین علیه السلام نماز اول وقت به جا آورند؟! آن هم به جماعت؟! این سوال و تمسخرهای دشمنان به گوش امام حسین علیه السلام و یارانشان هم رسید اما هیچ کس توجهی به این حرف دشمنان نکرد.
دشمنان بعدها خودشان برای تمسخر امام نقل می کردند که امام در آن روز به نماز ایستاد و ما به طرف او و یارانشان تیراندازی کردیم و عده ای از یاران امام را که خود را سپر نمازگزاران قرار داده بودند به شهادت رساندیم. بدین ترتیب مردم به آسانی می توانستند تشخیص دهند و برای نسل های آینده نقل کنند که کدام جبهه حق بود.
ماجرای امام و پیشوا همیشه ماجرای موسی و خضر نبی است؛ اگر می خواهی با خضر همراه شوی باید بی چون و چرا فرمان ببری…
نماز اول وقت در ظهر عاشورا، با لب های تشنه، صدای گریه کودکان و ندای العطش العطش آنها و دشمنانی که شمشیر کشیده و تیر در کمان منتظر فرصت هستند، و دو رکعت نماز عشق. من در این نماز خوف نمی بینم که آن را نماز خوف بدانم در این نماز چیزی به جز عشق نیست.
روضه حربن یزید ریاحی توسط استاد شهید مطهری/ روضه حربن یزید ریاحی
روضه حربن یزید ریاحی از زبان شهید مطهری: یک توبه مقبول، یک توبه بسیار بسیار جدی در کربلا توبه حربن یزید ریاحی است. حر، مرد شجاع و نیرومندی بود؛ اولین بار که عبیدالله زیاد می خواهد هزار سوار برای مقابله با حسین بن علی بفرستد، او را انتخاب می کند. او به اهل بیت پیغمبر ظلم و ستم کرده است. وقتی جنایت بزرگ شود، وجدان انسان، اگر وجدان نیمه زنده ای هم باشد عکس العمل نشان می دهد. راوی گفت: حر بن یزید را در لشکر عمر سعد دیدم در حالیکه بدنش شدیدا می لرزید، من تعجب کردم، جلو رفتم گفتم ای حر! من تو را مرد بسیار شجاعی می دانستم و اگر از من می پرسیدند اشجع مردم کوفه کیست، من از تو نمی گذشتم، تو چطور ترسیده ای؟ لرزه به اندامت افتاده است؛ گفت اشتباه کرده ای من از جنگ نمی ترسم. گفتم از چه می ترسی؟ گفت: من خودم را بر سر دوراهی بهشت و جهنم می بینم، خودم را میان بهشت و جهنم مخیر می بینم، نمی دانم چه بکنم، این راه را بگیرم یا آن راه را… اما عاقبت راه بهشت را گرفت. آرام آرام اسب خودش را کنار زد به طوریکه کسی نفهمید که چه مقصود و هدفی دارد،
همینکه به نقطه ای رسید که دیگر جلویش را نمی توانستند بگیرند، یک مرتبه به اسب خودش شلاق زد، آمد به طرف خیمه امام حسین علیه السلام، نوشته اند سپر خودش را وارونه کرد به علامت اینکه من برای جنگ نیامده ام، برای امان آمده ام. خودش را به آقا امام حسین می رساند، سلام می کند، اولین جمله اش این است: هل لی من توبه؟ آیا من هم می توانم توبه کنم؟ امام فرمود: بله البته. کَرَم حسینی را ببینید، نفرمود چه توبه ای؟ حالا که ما را به این وضعیت انداخته ای آمده ای توبه کنی!
حسین همواره به دنبال هدایت مردم است. اگر بعد از اینکه تمام جوانانش کشته شدند، لشکریان عمر سعد توبه می کردند، می گفت توبه همه تان صحیح است؛ البته یزید بن معاویه بعد از حادثه کربلا به علی بن حسین علیه السلام می گوید: اگر من توبه بکنم قبول می شود؟ امام زین العابدین می فرمایند: بله تو اگر واقعا توبه کنی قبول می شود. ولی او توبه نکرد. حر به امام حسین علیه السلام گفت آقا اجازه بدهید من به میدان بروم و جان خودم را فدای شما کنم.
امام فرمود تو مهمان ما هستی از اسب بیا پایین، چند لحظه ای اینجا باش، گفت آقا اگر اجازه بدهید من به میدان بروم بهتر است. این مرد خجالت می کشید، شرم داشت، چرا؟ چون با خودش فکر می کرد که من همان گناهکاری هستم که دل اولیای خدا را لرزاندم، بچه های پیغمبر خدا را مرعوب کردم، حر بن یزید احساس شرم داشت… و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین…
روضه شهادت جناب عبدالله بن عمیر کلبی/ روضه شهادت جناب عبدالله بن عمیر کلبی
جناب عبدالله بن عمیر کلبی یکی از افرادی است که در کربلا همسر و مادرش همراهش بودند. مرد خیلی قوی و شجاعی بود و تازه ازدواج کرده بود. وقتی می خواهد به میدان برود، زن او مانع می شود، کجا می روی، من را به چه کسی می سپاری؟ فورا مادرش آمد و گفت پسرم مبادا حرف زنت را بشنوی، امروز روز امتحان توست. اگر امروز خودت را فدای حسین نکنی، شیرم را حلالت نمی کنم. این مرد بزرگ می رود و می جنگد تا شهید می شود. بعد همین پیرزن یکی از عمود های خیمه را برمی دارد و به دشمن حمله می کند. اباعبدالله می فرماید ای زن برگرد، خدا بر زنان جهاد را واجب نکرده است. امر امام را اطاعت می کند و برمی گردد. ولی دشمن رذالت می کند سر پسرش را از بدن جدا می کنند و برای مادرش پرتاب می کنند. سر جوانش را بغل می گیرد، به سینه می چسباند، می بوسد، مرحبا پسرم، آفرین پسرم، الآن من از تو راضی شدم و شیرم را حلالت کردم. بعد آن را به طرف دشمن می اندازد و می گوید ما چیزی را که در راه خدا داده ایم پس نمی گیریم.
من اصحابی بهتر و با وفا تر از اصحاب خودم سراغ ندارم…/ اصحاب با وفای امام
من اصحابی بهتر و با وفا تر از اصحاب خودم سراغ ندارم! ابا عبدالله در شب عاشورا فرمودند من اصحابی بهتر و با وفا تر از اصحاب خودم سراغ ندارم. یکی از علمای بزرگ شیعه گفته بود من باور نداشتم که این جمله را اباعبدالله فرموده باشند. به این دلیل که با خودم فکر می کردم که اصحاب امام حسین علیه السلام خیلی هنر نکردند، دشمن خیلی شقاوت به خرج داد. امام حسین است، فرزند پیغمبر است، فرزند علی است، امام زمان است، فرزند زهراست. هر مسلمان عادی هم اگر امام حسین را در آن وضع می دید او را یاری می کرد، آنها که یاری نکردند خیلی مردم بدی بودند. این عالِم می گوید مثل اینکه خدای متعال می خواست مرا از این غفلت و جهالت و اشتباه بیرون بیاورد. شبی در عالَم رؤیا دیدم صحنه کربلاست. من هم در خدمت اباعبدالله آمده ام اظهار آمادگی می کنم.
خدمت حضرت رفتم، سلام کردم، گفتم یابن رسول الله من برای یاری شما آمده ام، من آمده ام جزء یاران شما باشم. فرمودند به موقع به تو دستور می دهیم. وقت نماز شد. فرمودند ما می خواهیم نماز بخوانیم تو اینجا بایست تا وقتی دشمن تیراندازی می کند مانع از رسیدن تیر دشمن شوی. گفتم می ایستم. من جلو حضرت ایستادم. حضرت مشغول نماز شدند، ناگهان دیدم یک تیر به سرعت به طرف حضرت می آید، تا نزدیک من شد بی اختیار خود را خم کردم، ناگهان دیدم تیر به بدن مقدس اباعبدالله اصابت کرد، در عالَم رؤیا گفتم استغفرالله ربی و اتوب الیه عجب کار بدی شد، دیگر نمی گذارم. دفعه دوم تیری آمد تا نزدیک من شد، خم شدم باز به حضرت خورد. دفعه سوم و چهارم هم به همین صورت خود را خم کردم و تیر به حضرت خورد. ناگهان نگاه کردم دیدم حضرت تبسمی فرمود و فرمودند: ما رأیت اصحابا ابر و اوفی من اصحابی. اصحابی بهتر و با وفا تر از اصحاب خودم ندیده ام. در خانه خود نشسته و مرتب می گوئید یا لیتنا کنا معک فنفوز فوزا عظیما. ای کاش ما هم می بودیم، ای کاش ما هم به این رستگاری نائل می آمدیم. پای عمل نیامده است تا معلوم شود در عمل هم این چنین هستید یا نه؟ اصحاب من مرد عمل بودند نه مرد حرف و زبان.
والله لا فارق عمی/ والله لا فارق عمی…
اباعبدالله دستور داده بودند کسی از خیمه ها بیرون نیاید و این دستور اطاعت می شد. فرزند امام حسن مجتبی علیه السلام به نام عبدالله بن الحسن که ده ساله بود پدرش در شیرخوارگی او شهید شده بودند و او در دامن اباعبدالله بزرگ شده بود. اباعبدالله هم عموی او بودند و هم پدر او و خیلی به او علاقه داشتند. در آخرین لحظات عمر اباعبدالله که در گودال قتلگاه افتاده بودند و توانائی حرکت نداشتند، یک مرتبه از خیمه بیرون آمد، زینب دوید طفل را گرفت ولی او خود را از دست زینب بیرون آورد و گفت والله لا فارق عمی به خدا از عمویم جدا نمی شوم. دوید و خود را در آغوش اباعبدالله انداخت. سبحان الله. حسین چه قلب و چه صبری دارد. اباعبدالله این طفل را در آغوش گرفت، در همان حال مردی آمد برای اینکه به اباعبدالله شمشیری بزند. در همین موقع طفل گفت: تو می خواهی عموی مرا بزنی؟ تا شمشیر را حواله کرد این طفل دستان کوچک خود را جلو آورد و دستش بریده شد و فریاد یا عمای او بلند شد. حسین او را در آغوش گرفت و فرمود فرزند برادر صبر کن عن قریب به جد پدرت ملحق خواهی شد…
گزیده ای از کتاب «گفتارهای معنوی» استاد شهید مرتضی مطهری
به کوشش: فاطمه طحانی.
منبع: مجله خبری روزلاگ
درج مطالب مجله خبری روزلاگ با ذکر منبع (www.roozlog.com) بلامانع است.